مثل سقوط یک بالونسوار در اوج
نویسنده: شادی اسعدی
زمان مطالعه:4 دقیقه

مثل سقوط یک بالونسوار در اوج
شادی اسعدی
مثل سقوط یک بالونسوار در اوج
نویسنده: شادی اسعدی
تای مطالعه:[تا چند دقیقه میتوان این مقاله را مطالعه کرد؟]4 دقیقه
تصورم از علاقهی اتللو به دزدمونا، همان چیزیست که هومر میگوید: کسی که بیش از حد عشق میورزد، با همان شدت هم متنفر میشود.
داستان یکروزه نبود زمانی که فهمیدم باید کلهات حسابی بههم ریخته باشد؛ که یک روز احساس کنی از آدمی متنفری. ماجرای تنفر ماحصل یک جریان مکرر ذهنی و عینی است. الگویش هم که مشخص است: یکی برایت زیادی مهم است و بعد به خودت میآیی و میبینی صرفِ حضورش در جایی که هستی هم آزارت میدهد. همینقدر کلیشهای، ملالآور و گریزناپذیر. لابد فرایندش اینطور است که دوستداشتنِ شور که میشود، موتور نفرت را به جریان میاندازد و نفرت هم میشود موتور حرکت خشم، حسادت، اندوه و انتقام.
باقی داستان قابل پیشبینیست؛ چهارصد سال پیش در «اتللو» هم پیش آمد. نفرت بیمنطقِ یاگو نسبت به اتللو در تکتک سلولهای مغزیاش ریشه دوانده بود. هر کاری میکرد که اتللو روی خوشی را نبیند. نفرتش را در دستان کاسیو و برابانسیو و رودریگو دستبهدست کرد تا عشق اتللو به دزدمونا بدل به نفرت شود. نفرتِ یاگو البته وضعیت دراماتیکی از همان نوع شکسپیروارش را رقم زد، چند تا کشته داد و دستآخر نمایشنامه را به یک تراژدی عبرتآمیز تبدیل کرد. در هر حال تفاوتی نمیکند؛ اتللو ماجرای ساختگیِ خیانتِ دزدمونا را که شنید، کلهاش حسابی بههم ریخت و او را بعد از بوسهای در تختخوابش با بالش خفه کرد. تصورم از علاقهی اتللو به دزدمونا همان چیزیست که هومر میگوید: کسی که بیش از حد عشق میورزد، با همان شدت هم متنفر میشود. هیچچیز در این چرخه تعادل ندارد؛ عشق و نفرت دو روی یک سکهاند. یا ماجرای بالونسواریست که هنگام عبور از کانال مانش و در اوج، ناگهان سقوط میکند؛ رابطهی عشق و نفرت چنین تصویری دارد انگار.
ساحتِ نفرت با درد و ناکامی هم همراه است. معنای «نشدن» یا «نبودن» میدهد. چیزها و آدمها باید طوری میبودند که ذهنمان تصویرش را ساخته و حالا واقعیت هیچ شباهتی به این تصویر ذهنیِ مطلوب و خودساخته ندارد. پس من به هر آنچه که هست، اما نباید میبود، نفرت میورزم. یاگو از اینکه اتللو کاسیو را دستیار خودش میکند حسابی کلافه شد. مطمئن بود که تنها کسی که لیاقت این جایگاه را داشت، خودش است. قسم میخورد که کاسیو حتی یکبار پایش را به میدان جنگ نگذاشته. چطور میشود او که همیشه مورد اعتماد اتللو بوده، برای این سمت انتخاب نشد؟ این اتفاق چیزی نبود که یاگو انتظارش را داشت. حالا نفرت از گوشهایش میزند بیرون و ناکامیاش را مانند مشتی حوالهی صورتش میکند. نفرت رزولوشن درد را بالا میبرد، ذهن را در برابر پذیرفتن هر منطقی جز منطق انزجار، بیعرضه و ناکارآمد میکند. همهچیز همینقدر عینیست؛ تو ماندهای، چهرهبهچهرهی موجودی که باید با او بجنگی. چشمها چیز دیگری نمیبینند. تصویر، لَخت و خالیست.
لرمانتوف مینویسد: «مشتاق بودم که عاشق جهان باشم، اما کسی من را نفهمید؛ پس یاد گرفتم که نفرت بورزم.» آگدن نَش میگوید: «یک پسربچهی مدرسهای هم میتواند مثل دیوانهها عاشق شود؛ اما تنفر، دوست من، یک هنر است.» تعبیرها از تجربهی نفرت به تعداد آدمها تنوع دارد. لرمانتوف عشق را پیدا نکرد؛ پس نفرت را به جایش انتخاب کرد و نَش عنوان سنگینِ «هنر» را میگذارد کنارِ مهارتِ نفرتورزی. شمارهی ۱۱۴ وقایع اتفاقیه، در یک کلام، در مورد نفرت است و تا حد توانش سعی کرده تنوع دیدگاهها نسبت به ساحت نفرت و مفاهیم پیرامونیاش را نشان دهد. بیتعارف، وزنهی «در ستایشها» میچربد بر «در مذمتها». خواستیم منفینگریهای متداول در مورد نفرتورزی را کنار بزنیم و کمی به خودمان حق بدهیم که روزهایی بوده و هست که از آدمها و چیزهایی تا سر حد مرگ بدمان آمده و میآید و بعد حداقل دلمان خوش باشد به اینکه جایی این احساسات سرکوبشده گفته و نوشته شد. از نفرت گفتن، صادقانه، شجاعانه و سخاوتمندانه است. این صداقتها را میتوانید در فصل «زیستنگاری» دنبال کنید. «حرفنگاری» حاوی گفتوگوییست دربارهی وجه روانشناسانهی نفرت و ارتباطش با الگوهای کودکی. در «دیگرنگاری» خشونت را بهعنوان نمودی بیرونی از نفرت بررسی کردیم و به همین بهانه گریزی زدیم به رمان «تاراس بولبا»، اثر نیکلای گوگول. «نورنگاری» آلبوم کوچکیست از یک پروژهی عکاسی در باب جرمهای نفرتمحور، بههمراه روایتی که در عکسها به تصویر کشیده شده است.
و در آخر میتوانید در «روزنگاری» دربارهی نفرت از جنبهی اجتماعی بخوانید و متنی پژوهشی را در باب نمود نفرین در آثار کهن فارسی مطالعه کنید. مفهوم نفرت انتها ندارد؛ عمقدار است. شما متنهای این شماره را که میخوانید، در ذهنتان و با یادآوری تجربههای شخصیتان، به نوشتههای ما عمق بیشتری ببخشید. این شما و این هم وقایع اتفاقیه؛ داستان یک شجاعت.

شادی اسعدی
برای خواندن مقالات بیشتر از این نویسنده ضربه بزنید.
کلیدواژهها
نظری ثبت نشده است.